گاهی رحم چرکی میشه

بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت بزنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

آاااااازاد میشه از این چار دیواری....

"آزادی دشمن خیال است گر آزادی دست ندهد در زندان برای زندانیان خواهند گفت ،خیال تنها راه زنده ماندن است"...تبلیغ  فیلم اعتراض بود.چقدر دوستش داشتم جمله آخر انگار ترسی شیشه ای رو پر از آب میکرد، میزد میشکست رو دیوار و میریخت رو پاهات.خوشم میومد میریخت .. با خودم تکرارش می کردم..

  چه باید بکنم؟هر روز نعش خود را جمع کرده و بالا پایین می کنم ،آدرنالین الکی تزریقش می کنم شاید مقطعی روی بدنم جواب داد .امروز عصر روی صندلی طوسی آن اتاق سفید در حالیکه بقیه مشغول اتود زدن بودند فهمیدم بی فایده است .. در و پیکر من خیلی وقت است به مسکن ها مقاوم شده اند و بدتر از اون اینکه دیگر راهی برای سنتز مسکن جدید نیست.

 من، فردا ،در آزمونی که دو سال منتظرش بودم شرکت نخواهم کرد و جالب اینکه در ده روز اخیر حتی تصور و مرورش هم از کنارم رد نشد .بی اهمیتی ماجرا همین جا هویداست که فاصله فهمیدن خودم و شما در عدم حضورم، اندازه نوشتن این پست طول کشیده است. آخر خیال مگر به همین الکیاس؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

تو لهستانی بی اصل و نسب چه می دونی ناراحتی اعصاب چیه

چند سال پیش بود ،چشم سفیدی دخترانه ای کرده بود و بقیه حسابی از خجالتش درآمده بودند. از سهم تمیزی خانه،دستشویی توالت به او رسیده بود.فردایش دوشنبه بود.امتحان داشت.رفت و دستشویی را برق انداخت و احتمالا وقتی کارش تمام شد سرش را بالا نکرده بود تا چشمش بیفتد به آنها که  با اعتماد به نفس ناشی از پیروزی روی کاناپه لم داده بودند ...موفق شدند.تنبیهش کرده بودند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

تو گل فروشیا تو جیب عابرا....

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابمو از غصه ی این خواب ندارم
دلتنگمو با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دل تنگی من نیست
بسیار ستمکارو بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
عهد شکن نیست
عهد شکن نیست
پیش تو بسی از همه کس خوار ترم
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کوی ات
دانی که ز اغیار وفادارترم من
بر بی کسی من نگر و چاره ی من کن
زان کز همه کس بی کس و بی یار ترم من
بی یار ترم من , بی یار ترم من , بی یار ترم من
بی یار ترم من , بی یار ترم من،  بی یار ترم من
 بی یار ترم من


تک تک انگشتها ،صداها ،نفس های اسنومن به خانوم اتووود

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شیدا احمدی

موهات شیما! موهات ریخته رو دنیام....

-:دیگه از این حرفها نزن...

:چشم.

  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شیدا احمدی

این شعر را برای تو می گویم....


جدیدا حس می کنم دیگر از من خوشش نمی آید یکی از دوستانم را می گویم معتقد است پنهانکاری عصبی کننده ای دارم و با توجیهاتم احتمالا بیشتر ناراحتش می کنم. چه در مقام مفعول و چه فاعل هر دو حق داریم بیخودی همه چیز پیچیده تر می شود و رنگ و روی مصنوعی به خودش می گیرد ...پیچیده ...چقدر از این واژه متنفرم(صدایت تو گوشم زنگ می زند "صرف اینکه مسائل برای تو غیر قابل درکه من نمی تونم پیچیدگی زندگیمو ساده کنم".) 
مدتی است از حالت معمول هم کم حواس تر شده ام،تقریبا هیچ چیز یادم نمی آید و این هیچ چیز شامل خیلی چیزهاست حتی اگر کمتر از پنج ثانیه پیش تصمیمش را گرفته باشم.پس می نویسم با جزئیات ، اتفاق غریبی است ونوشتن این مدلی ،راستش سخت هیجانزده ام کرده است .
برایت گفته بودم شده یک کابوس چند سال با تو ادامه داشته باشد و تو پاسخ مثبت داشتی و اینکه احتمالا تا آخر عمر هم رهایت نخواهد کرد اما من نگفتم (فکر کنم از خجالت بود)یکی از کابوس های همیشگی ام شامل  برهنگی تن در میان همه ی همه ی نامحرمانم است آخ  که خدا می داند چقدر نیاز دارم آسمان ریسمان ببافم و دلیل بیاورم که حتما از  ذات پنهانکار من در بیداری است که ترس از عریانی را،خوابهایم نشانه می گیرند و بعد بزنم زیر خنده و تو لبخند کمرنگی بزنی و حس کنی چقدر دوری از این جنس من...منی که حتی خودم را هم دست می اندازم 
دروغ چرا این یکی  را بعدها فهمیدم اینکه چقدر همه اداها و مسخره بازی های من، از یک جایی به بعد برای تو جدی شد چقدر تظاهر به حساسیت و حسادتم را باور کردی سخت هم باور کردی،البته که عیبی نداشت اگر من روی هوش تو انقدر حساب باز نمی کردم چه می گویم چند سال گذشته و نقش بازی کردن و نکردن برای یک دلقک بی قرار خیلی هم فرقی ندارد ..
راستی یک چیز دیگر ، دارم تمرین ضد قرینگی می کنم بله خودم می دانم عبارت اشتباهی است ولی حوصله هم ندارم معادل علمی اش را پیدا کنم .خلاصه اش در عمل می شود به قرینگی اهمیت کمتری بدهم این هم یکی دیگر از خجالت هایم است که تصمیم گرفتم امشب باهات در میان بگذارمش. حقیقتش بنده وسواس شدیدی نسبت به قرینگی اشیا دارم همه  وسایل دور و نزدیک باید به صورت میلیمتری و به یک میزان از من فاصله داشته باشند و یا مثلا هیچ دو وسیله ای بدون توازن روی هم قرار نگیرد آخ که اگر دو دمپایی لنگه به لنگه ولو از خانه همسایه رو هم بیفتد آن روز چه روز ننگینی برای من است دزدانه جفتشان می کنم و طبعا همیشه  در خطر این هستم در یهو باز شود و آقا یا خانوم همسایه ،دختر خانم جوانی را بیابند  که در حال جفت کردن لنگه کفش های آنهاست. خلاصه که در حال تراپی هستم و عجیب سخت می گذرد.
فکر کنم تمام شد... تقریبا همه چیزهایی که می خواستم آن شب بگویم و نگفتم. با این تفاوت که حالا تو نیستی حرفهایم را بخوانی من دیشب قهر کردم و گفتم پشت سرم را نگاه نمی کنم و همین جمله کافی بود تا همه چیز قطع شود تمام راههای ارتباطی تمام خطوط مشترک تو هیچ جا نیستی هیچ کس تو را نمی شناسد حتی نمی داند کجا زندگی می کنی یا چه اسمی داری ...حتی در حین نوشتنش هم لبخندی به لب دارم که دیر  زمانی چقدر می توانستم بابتش خوشحال و خرسند باشم و تپش قلبی که تنها زن راه بافته به جهان  تو را صاحبم  ولی یادم نبود تو هم تنها کسی هستی که من ....
شیده بی نام تو 
اسفند 95
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

دیدی عشق تو کرد محشر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
شیدا احمدی

the flavor of green tea over rice

اگر درفت نبود. ..به راستی اگر درفت جی میلم نبود،دنیا عجب هیولایی را آسمانم می کرد...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شیدا احمدی

بستگی داره به تو


ساعت حدود یازده شب است و در سالن شماره دو پردیس ملت منتظرنشسته ام فیلم هفت ماهگی شروع شود ،همین نیم ساعت پیش از اتاق بیرون اومدم و در حالیکه همه خانواده از دو ساعت قبل منتظر پخش این قسمت برنامه نود بودند زنگ زدم آژانس و حالا نشسته ام روی صندلی که پیاده تا خانه مان ،ربع ساعت فاصله داشت .فرار کردم . آن فاصله دو سه ساعته تا خواب دوشنبه شب را فرار کردم. امشب سختم بود امشب را فیلم می بینم حالا مگر چه می شود؟

اسم حامد بهداد ،مهرداد است. لبخند میزنم.جای شیطانی اش کنار دستم خالی است . باران کوثری حامله ای هم دارد که بی دلیل و با دلیل اشکش سرازیر است. راضی ام. خودم را لم می دهم به اطوار های بهداد . دارد یادم می رود...
صحنه بعدی به روال چنین فیلم هایی مطب دکتر است. صدای قلب بچه و و کلوز آپ صورت مادر و جای خالی پدری که به هر دلیلی نیست..طولی نمی کشد تا خشک شدن..تن صدایش روی نبض جنین، بی مقدمه خش می اندازد و در کسری از ثانیه صندلی ام را به برق وصل می کند.هنوز پشتش به دوربین است اما مگر چقدر مایه می خواهم برای شناختنش؟با این حال انگار کارگردان می خواهد مطمئن شوم .بهناز جعفری رنگ پریده و مضطرب را رو به رویش می نشاند و پرسشگرش می کند و او هم مثل همیشه اطو کشیده و شق و رق جواب همه سوال ها را می دهد.چرا هر کس جلوی او می نشیند رنگ پریده است؟اصلا چرا این زن هیچ عصب حسی به صورت ندارد.
شب_ داخلی _خانه مهرداد و رعنا : زن حامله، تنها و نگران است و من می دانم می رود تا شماره شوهر را که نه، دکتر را بگیرد.خیلی خوب می شناسمش.عادت دارد در دسترس مریض هایش به شب و نصف شب هم باشد.مثل او، رعنای فیلم را هم آرام می کند و باز مثل او احتمالا رعنا هم در دل گفته است حالا مگر چه می شود؟لبخند می زند و تلفن را قطع می کند.
مهرداد داستان مرد خوبی است اما تلخ شده و بی حوصله می رنجاند. دلم جمع می شود وقتی داد میزند" نمی تونستی می گفتی یه مادر اجاره ای می آوردیم؟بس که ناز نازی هستی" می خواهم بگویم واقعا درد دارد اما نمی گویم همانطور که شش ماه پیش نگفتم .رنج او بیشتر می شد.نمیمردم که.شوهر هم خسته شده ..سکوت می کنم مگر چه می شود؟
باز صدای نحس تلفن دم صبح و خواب و بیداری  گرگ و میش...مهرداد باید بیمارستان برود می خواهم آدرس بدهم این بخش را من خوب می شناسم اجازه عمل می خواهند . فتوکپی شناسنامه و عقدنامه و ..همه را از حفظم اما در فیلم نشان نمی دهند .باید به هفت ماهگی رسید تا روز تولد و مرگ یکی نشود...دوباره پرت میشوم .نکند به هفت ماهگی برسیم؟ خانوم کنار دستم می پرسد شما هم همراه هستین برای زایمان؟ با خجالت و یک دنیا گناه به لب هایم می گویم نه سقط جنین.لبخند زن وا می رود .
زن می میرد و بچه زنده می ماند.فیلم تمام شده و روی تیتراژ می رود.صبر می کنم. نام مشاور پزشکی  را می خوانم و آخرین نفر بلند می شوم .سنگین از تماشای تاوان زنده ماندن عزیز کرده ام،گناهکار و راضی می ایستم.
"خدا کند قدر تو را بداند.خدا کند قدر تو را بداند"...رفیق است می دانم از حسن نیت می گوید.. با او و خودم از ته قلبم زمزمه می کنم.ندانست هم ندانست ...حالا مگر چه می شود؟:)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

Hourglass

برایش گفتم صبح ها برایم ترسناک است .فردای همان شبهایی که من و روزگار بهم تلخی می کنیم .لحظه ای که چشمهایم را باز می کنم و اولین آوار همان "باز" بیداری به جنجال شبانه دیروزی است. زمانی که حتی خط خطی کف دستم هم خالی از گارد و استدلال دیشب است و پس لرزه  می آید و مرا در بی دفاع ترین لحظات روزم هشیار می کند.خوبی اش این است که هیچ وقت هم قرار نیست در تاریخ معلوم شود چند صبح باید زیر فشار این برق گرفتگی مرد تا که یک روز مثل مغناطیس آمدن " بدون اجازه " هوای رفتن کند و بشود از خشک شدن صبحگاهی در آمد. بی واکنشی قطعا مهمترین نشانه چنین روزی است از بدنی که دیگر به یک هجوم نمی ریزد و همان لحظه" من" دوباره متولد می شوم. برایش عجیب بود.معتقد بود برعکس من صبحها قوی تر می شود.آن شب هر چقدر سخت تمام و سپری شده و بیداری مولد این خبر است .منطقی بود.ابروهایم بالا پایین و لنگه به لنگه شد و داشتم  زیر و رویش می کردم که خنده اش گرفت ....گفت خودشناسی از روی الهه های یونان باستان را شنیده ای؟نشنیده بودم به خنده و نمک گفت به تو می آید الهه جنگجو باشی،ابروهایم لنگه به لنگه تر شد.بسیار پسندیدمش.

برایم گفت...نه ،چیزی نگفت حرفی نزد و  نمی خواهم از زبان خودم او ی(نگارنده به جای او نمی داند چه بگذارد و قابل ذکر است از ترکیب منحوس دوست پسر هم به شدت بدش می آید) واقعی را بخوانمش غیر ممکن است از یک عاشق ،جز تحسین حتی آلوده به خشم "واقعیتی" اتفاق بیفتد .پس تمام که شد، نفس عمیقی کشیدم و بدون اینکه دلیل و برهان احمقانه بتراشم که چه شد و یا چه وضعیتی دارم یا چه چیز بیشتر از همه آزارم می دهد و او هم حق دارد و..به حال  فطری انسان در این مواقع ،زانوی غم بغل گرفته به خاطرات چرک ناخنکی زدم وچشمان پر شده ام را بستم و فکر کردم دوستش داشتم.. چقدر؟فقط خدا می دانست...

برایش گفتم فیلم قصه های بنی اعتماد را ندیده ام اما در فیلم سکانسی است که روزگاری ، به حال و احوالی خاص عزیزی برایم رونمایی اش کرده بود. هر وقت زمان داشتی آن را ببین و به یاد من بیفت.شاید بتوانی راحت تر هر دویمان را ببخشی..نشنیده بود انگار...امروز فهمیدم صاحب بی توجه راکد ترین زندگی دنیا را گرفته اند به جرم اغتشاش در نظم عمومی ...پایان کار آدمیان نیست؟

برایم گفت شنیده که "زمان حلش می کند. کار تو فقط این است :بازش نکن" دیگر از خدا چه می خواهم؟ همه کارهای سخت را زمان می کند و برای من یک فقط ناقابل جامانده..فقط باز نکنم نوشته ای را که مطلعش این بود:


 نعمت وصل تو را اینگونه کفران می کنم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی