۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

این شعر را برای تو می گویم....


جدیدا حس می کنم دیگر از من خوشش نمی آید یکی از دوستانم را می گویم معتقد است پنهانکاری عصبی کننده ای دارم و با توجیهاتم احتمالا بیشتر ناراحتش می کنم. چه در مقام مفعول و چه فاعل هر دو حق داریم بیخودی همه چیز پیچیده تر می شود و رنگ و روی مصنوعی به خودش می گیرد ...پیچیده ...چقدر از این واژه متنفرم(صدایت تو گوشم زنگ می زند "صرف اینکه مسائل برای تو غیر قابل درکه من نمی تونم پیچیدگی زندگیمو ساده کنم".) 
مدتی است از حالت معمول هم کم حواس تر شده ام،تقریبا هیچ چیز یادم نمی آید و این هیچ چیز شامل خیلی چیزهاست حتی اگر کمتر از پنج ثانیه پیش تصمیمش را گرفته باشم.پس می نویسم با جزئیات ، اتفاق غریبی است ونوشتن این مدلی ،راستش سخت هیجانزده ام کرده است .
برایت گفته بودم شده یک کابوس چند سال با تو ادامه داشته باشد و تو پاسخ مثبت داشتی و اینکه احتمالا تا آخر عمر هم رهایت نخواهد کرد اما من نگفتم (فکر کنم از خجالت بود)یکی از کابوس های همیشگی ام شامل  برهنگی تن در میان همه ی همه ی نامحرمانم است آخ  که خدا می داند چقدر نیاز دارم آسمان ریسمان ببافم و دلیل بیاورم که حتما از  ذات پنهانکار من در بیداری است که ترس از عریانی را،خوابهایم نشانه می گیرند و بعد بزنم زیر خنده و تو لبخند کمرنگی بزنی و حس کنی چقدر دوری از این جنس من...منی که حتی خودم را هم دست می اندازم 
دروغ چرا این یکی  را بعدها فهمیدم اینکه چقدر همه اداها و مسخره بازی های من، از یک جایی به بعد برای تو جدی شد چقدر تظاهر به حساسیت و حسادتم را باور کردی سخت هم باور کردی،البته که عیبی نداشت اگر من روی هوش تو انقدر حساب باز نمی کردم چه می گویم چند سال گذشته و نقش بازی کردن و نکردن برای یک دلقک بی قرار خیلی هم فرقی ندارد ..
راستی یک چیز دیگر ، دارم تمرین ضد قرینگی می کنم بله خودم می دانم عبارت اشتباهی است ولی حوصله هم ندارم معادل علمی اش را پیدا کنم .خلاصه اش در عمل می شود به قرینگی اهمیت کمتری بدهم این هم یکی دیگر از خجالت هایم است که تصمیم گرفتم امشب باهات در میان بگذارمش. حقیقتش بنده وسواس شدیدی نسبت به قرینگی اشیا دارم همه  وسایل دور و نزدیک باید به صورت میلیمتری و به یک میزان از من فاصله داشته باشند و یا مثلا هیچ دو وسیله ای بدون توازن روی هم قرار نگیرد آخ که اگر دو دمپایی لنگه به لنگه ولو از خانه همسایه رو هم بیفتد آن روز چه روز ننگینی برای من است دزدانه جفتشان می کنم و طبعا همیشه  در خطر این هستم در یهو باز شود و آقا یا خانوم همسایه ،دختر خانم جوانی را بیابند  که در حال جفت کردن لنگه کفش های آنهاست. خلاصه که در حال تراپی هستم و عجیب سخت می گذرد.
فکر کنم تمام شد... تقریبا همه چیزهایی که می خواستم آن شب بگویم و نگفتم. با این تفاوت که حالا تو نیستی حرفهایم را بخوانی من دیشب قهر کردم و گفتم پشت سرم را نگاه نمی کنم و همین جمله کافی بود تا همه چیز قطع شود تمام راههای ارتباطی تمام خطوط مشترک تو هیچ جا نیستی هیچ کس تو را نمی شناسد حتی نمی داند کجا زندگی می کنی یا چه اسمی داری ...حتی در حین نوشتنش هم لبخندی به لب دارم که دیر  زمانی چقدر می توانستم بابتش خوشحال و خرسند باشم و تپش قلبی که تنها زن راه بافته به جهان  تو را صاحبم  ولی یادم نبود تو هم تنها کسی هستی که من ....
شیده بی نام تو 
اسفند 95
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

دیدی عشق تو کرد محشر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
شیدا احمدی