"آزادی دشمن خیال است گر آزادی دست ندهد در زندان برای زندانیان خواهند گفت ،خیال تنها راه زنده ماندن است"...تبلیغ  فیلم اعتراض بود.چقدر دوستش داشتم جمله آخر انگار ترسی شیشه ای رو پر از آب میکرد، میزد میشکست رو دیوار و میریخت رو پاهات.خوشم میومد میریخت .. با خودم تکرارش می کردم..

  چه باید بکنم؟هر روز نعش خود را جمع کرده و بالا پایین می کنم ،آدرنالین الکی تزریقش می کنم شاید مقطعی روی بدنم جواب داد .امروز عصر روی صندلی طوسی آن اتاق سفید در حالیکه بقیه مشغول اتود زدن بودند فهمیدم بی فایده است .. در و پیکر من خیلی وقت است به مسکن ها مقاوم شده اند و بدتر از اون اینکه دیگر راهی برای سنتز مسکن جدید نیست.

 من، فردا ،در آزمونی که دو سال منتظرش بودم شرکت نخواهم کرد و جالب اینکه در ده روز اخیر حتی تصور و مرورش هم از کنارم رد نشد .بی اهمیتی ماجرا همین جا هویداست که فاصله فهمیدن خودم و شما در عدم حضورم، اندازه نوشتن این پست طول کشیده است. آخر خیال مگر به همین الکیاس؟