۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسفندیار آیز» ثبت شده است

هجوم تند رگبار تگرگ‍‍ی که می شناسی غرور شیشه ها رو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی

......به انبساط چیزهای بی پایان

خوشحال است که تنها برگشته است و می خواهد حمام داغی برود،زیر دوش ترانه های مادربزرگش را زمزمه کند و  عبور کند از احوالی که دیگر با او غریبه است...آب داغ تنها مهره ی باقیمانده این روزهایش است که توانش در پرت کردن حواس به او می چربد. مقهورش می شود و دوباره احساس قدرت می کند..باز هم "دیگری" آمده ، حرفهایش را زده انتقادهای به حقش را کرده و او را این وسط رها کرده و رفته است. فرار نکن...فرار؟؟...خودش هم نمی داند چند بار دیگر دوام می آورد ،چند بار دیگر از ترس فردا جمع می شود، فردایی که دیگر مهره هایش تمام شده اند که منگی صبحانه و آشفتگی شبانه را هم ندارند و فقط صدای دیگری مانده است . روزهای بلاتکلیفِ خواسته های خود شدن ،بدجور امانش را بریده است.خرجش یک "نمی توانم" است اما نمی گوید،سفت و سخت ادا در می آورد و دیگری رویش را زیاد می کند.این همان بازیست که از زمانی که خودش را شناخته با دیگری ادامه داشته، وقتی ادا بیشتر می شود لجبازی دیگری تیزتر می شود،بدجنس تر می شود و راحت تر ایستا بودنش را به رخش می کشد..کاش یک کدام از آنها بی خیال می شدند دیگری او را بالاخره قبول می کرد یا او نمی توانم را به زبان می آورد و دنیایی را راحت می شد ...

تنش گر می گیرد و به نفس زدن افتاده، تازه یادش می آید هنوز زیر دوش جوشان است، لحظه موعود فرارسیده است هر چند بدش نمی آمد هنوز با آخرین مهره اش ور برود و کمی انتظار را بازی کند.آهسته شیر آب داغ را می بندد آب یخ را باز می کند و می گذارد بر سرش آوار شود.لبخندی ناخودآگاه که از بچگی رویش مانده است ،دست و دلباز است .خودش را زیر سرمایش، رهایی رمنده ای می دهد.ذکر همیشه اش را می گوید و بیرون می آید... 

کنار بخاری تصمیم می گیرد کارهایی که دوست دارد را بیشتر انجام دهد.. تا آخر هفته خوش اخلاق تر است با عزیزانش بیشتر وقت می گذراند و  تحت تاثیر قرار  می دهد.جمعه شب است و اطرافیانش را می بیند که از او تشکر می کنند.."رضایت" ته نشین می شود صدای خنده موذی دیگری از دور می اید ،برنامه های اصلی اش به تاوان انتخاب راه فرار، همگی عقب افتاده اند...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شیدا احمدی